جريان شناسي گروه هاي منحرف فکري انقلاب اسلامي
جريان شناسي گروه هاي منحرف فکري انقلاب اسلامي
جريان شناسي گروه هاي منحرف فکري انقلاب اسلامي
نویسنده: آيت الله محمدتقي مصباح يزدي(دامت برکاته)
فَتَرَى الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ يسَارِعُونَ فِيهِمْ يقُولُونَ نَخْشَى أَن تُصِيبَنَا دَآئِرَةٌ فَعَسَى اللّهُ أَن يأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِّنْ عِندِهِ فَيُصْبِحُواْ عَلَى مَا أَسَرُّواْ فِي أَنْفُسِهِمْ نَادِمِينَ وَيَقُولُ الَّذِينَ آمَنُواْ أَهَؤُلاء الَّذِينَ أَقْسَمُواْ بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَكُمْ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَأَصْبَحُواْ خَاسِرِينَ؛138 مىبينى كسانى كه در دل هايشان بيمارى است در [دوستى] با آنان [کفار و بيگانگان] شتاب مىورزند مىگويند مىترسيم به ما حادثه ناگوارى برسد اميد استخدا از جانب خود فتح يا امر ديگرى را پيش آورد تا [در نتيجه، آنان] از آنچه در دل خود نهفته داشتهاند پشيمان گردند. و كسانى كه ايمان آوردهاند مىگويند آيا اينان بودند كه به خداوند سوگندهاى سخت مىخوردند كه جدا با شما هستند؟ اعمالشان تباه شد و زيانكار گرديدند.
در کنار اين احزاب و گروه هاي کوچک، گروه هاي ديگري وجود داشتند که در ابتداي کاريا در طول مسير حرکت خود، به انحراف کشيده شده، درصدد برآمدند تا مبارزه ي اسلام خواهي مردم ايران را نيز دچار انحراف نمايد. جا دارد به برخي از اين گروه ها و جريانات منحرف اشاره شود تا شناسايي آن ها از يکديگر و متمايز ساختن آن ها از طرفداران اصيل انقلاب تسهيل گردد. قابل ذکر است از همان آغاز نهضت اسلامي، اين جريانات حرکت رو به رشد انقلاب اسلامي را تحت تأثير قرار مي دادند و در مقاطعي باعث سير نزولي در اين حرکت مي شدند. پس از پيروزي انقلاب اسلامي نيز اين گروه ها همچنان به فعاليت خود ادامه دادند و برخي از آن ها هم اينک نيز مسير انحرافي خود را مي پيمايند. در اين درس به برخي از اين گروه ها و جريانات اشاره خواهد شد تا خواننده اين نوشتار نسبت به جريانات سياسي، اطلاعي اجمالي به دست آورد.
روحانيت در آن زمان دچار ضعف جدي در اين زمينه بود؛ چرا که عملاً در حوزه هاي آن زمان، آنچه رواج داشت تنها فقه و اصول بود و بديهي است که تنها با چنين مباحثي نمي توان جواب اين همه مسايل را داد. شهيد مرتضي مطهري رحمه الله از معدود افراد و شايد پيشگام در اين جهت بود که اين خطر را احساس کرد و سعي کرد در خدمت مرحوم علامه طباطبايي رحمه الله، چنين مباحثي را مطرح سازد و با ارائه راه حل صحيح براي چنين مسايلي، ذهن جامعه را از انحراف نجات دهد. کتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم نتيجه ي چنين مباحثي بود که پاسخ محکمي به نوشته هاي سران حزب توده و ساير مارکسيست ها به حساب مي آمد. اين مبارزه با انديشه ي مارکسيستي تا دوران نهضت همچنان استمرار داشت و حتي تا اوايل انقلاب هم مارکسيست ها به صورت هاي مختلف فعال بودند؛ به طوري که در اوايل انقلاب، در دانشگاه ها و مطبوعات حضور جدي داشتند و مناظراتي نيز در آن زمان ميان آنان و متدينين انجام مي گرفت.
ولي بايد اين نکته را به ياد داشت که از همان دوران نهضت، هيچ کس مانند شهيد مطهري به ماهيت آنان پي نبرده بود و هرگز موافق مشارکت آنان در سرنوشت نهضت نبود. برخي معتقد بودند به جهت همسويي مارکسيست ها با انقلابيون در مبارزه با رژيم پهلوي، بايسته است که اختلافات اعتقادي خود را کنار گذاشته و در اين مسير همراه گردند. اما شهيد مطهري با اين مطلب مخالفت مي نمود و معتقد بود که بايد خط اسلام را از خط کفر جدا کرد؛ چرا که مبارزه ما براي اسلام است و نمي توان به بهانه ي همراهي در يک نهضت، چشمان خود را از باورها و ارزش هاي اسلامي بست. شهيد مرتضي مطهري در نهايت به دست همين افراد به شهادت رسيد. کساني که ايسان را ترور کردند، عناصري از گروه فرقان بودند که سردسته ي آنان از مدرسه ي فيضيه بود که گرايشات مارکسيستي داشت.
سران حزب توده از نخبگان دوران رژيم محمدرضاشاه به شمار مي رفتند و با سياست هاي جاري کشور موافق نبودند و بنا را بر مبارزه گذاشته بودند. البته اگرچه حزب توده در واقع، عامل و آلت دست استعمار شرق بود و بسياري از سران آن ها گرايش به شوروي سابق داشتند و مي خواستند ايران به يک کشور سوسياليستي ويکي از قمار شوروي تبديل شود، اما به هرحال افراد صادقي هم در ميان مارکسيست ها بودن که واقعاً براي رهايي از چنگال سلطه و استعمار انگليس و آمريکا راهي جز اين نمي ديدند که خودشان را به دامان شوروي بيندازند؛ يعني اين طور به آن ها القا شده بود که براي کشورهاي جهان سوم نظير ايران دو راه بيشتر وجود ندارد: يا بايد زير پرچم آمريکا باشند و يا زير پرچم شوروي تا بتوانند برضدّ ديگري مبارزه کنند.
در طيفي که گرايش چپي داشتند غير از حزب توده گروه هاي ديگري نيز مثل چريک هاي فدائي خلق، حزب کارگر، رستگار و انواع گروه ها و احزاب محلي در مناطقي همچون کردستان، آذربايجان، ترکمنستان و خوزستان وجود داشتند که وجه مشترک همه آن ها گرايش مارکسيستي بود.
جريانات مارکسيستي، هرچند که روز به روز، دچار افول شدند، ليکن هم اينک نيز رگه هايي از آن ها درجمهوري اسلامي به فعاليت خود ادامه مي دهند، آيا مي توانيد نمونه هايي را بيان کنيد که نشان دهنده حضور برخي جريانات مارکسيستي در عرصه هاي مختلف، و به ويژه عرصه هاي فرهنگي کشور مي باشد. در اين زمينه، با دوستان خود به گفت و گو بنشينيد.
اينان به تدريج مسيري انحرافي را در پيش گرفتند و در ابتداي اين مسير، گروهي از آن ها منشعب شد که با تغيير ايدئولوژي، بر گرايشات ماترياليستي تکيه کرد. همين افراد بودند که حرکت هاي تروريستي اول انقلاب را شکل دادند، ولي با گذشت سالياني از انقلاب اسلامي، عمدتاً از کشور گريختند و در کشورهاي مختلف اروپايي و بعضاً در کشورهاي همسايه ايران مستقر شدند. به دليل مطرح بودن اين گروه در ابتداي نهضت اسلامي، جا دارد که شناخت بهتري از آن ها به دست آيد.
تاريخچه ي پيدايش منافقين که در آن زمان مجاهدين خلق ناميده مي شدند از اين قرار است که بعد از شروع نهضت حضرت امام رحمه الله بر ضد حکومت دست نشانده ي پهلوي و بعد از تبعيد ايشان به ترکيه و سپس به عراق، گروه هاي مختلفي درصدد مبارزه با دستگاه شاه برآمدند که بعضي آن ها از اول وابسته به خارج بودند مثل حزب توده که پيش از اين در مورد آن ها توضيحاتي ارائه گرديد. ولي گروه هاي ديگري بودند که دست کم همه يا اکثر آن ها در ابتدا چنين وابستگي هايي نداشتند و کساني بودند که واقعاً با انگيزه مبارزه مستقل حرکاتي را شروع کردند، اما بعضي از اين گروه ها از فعاليت هاي سياسي نااميد شدند و فکر فعاليت مسلحانه افتادند.
مجاهدين خلق، يکي از اين گروه ها بود. در بين بنيانگذاران اين گروه، کم و بيش، کساني بودند که واقعاً مسلمان بودند، نماز مي خواندند، و حتي اهل انفاق و گذشت بودند، ولي از لحاظ شناخت مباني فکري و اعتقادي اسلام و ارزش هاي اسلامي ضعيف بودند. بيشتر اين ها دانشجوياني بودند که در رشته هاي مختلف فني و مهندسي فارغ التحصيل شده و آماده فعاليت هاي سياسي بودند، ليکن چون مي ديدند فعاليت هاي حزبي و فعاليت هاي مسالمت آميز تحت فشار ساواک آن زمان راه به جايي نمي برد، به فکر فعاليت هاي مسلحانه افتادند.
اين گروه در آغاز فعاليت خود ايدئولوژي اي را براي گروهشان تدوين و اهداف خود را از مبارزه تشريح کردند. براي اين کار کساني درصدد برآمدند مطالعاتي در زمينه ي مسايل به اصطلاح مبارزه داشته باشند. به آن ها القا شده بود که همين طور که علوم مختلف متخصصاني دارد، علمي هم به نام مبارزه وجود دارد که متخصصان آن مارکسيست ها هستند و اگر کسي بخواهد با نظام هاي ديکتاتوري مبارزه کنند، بايد از ايده هاي مارکسيستي استفاده کند. از اين رو، با آن که مسلمان بودند، مدتي وقت خود را صرف مطالعه کتاب هاي مارکسيستي کردند. اندک اندک، برخي از آنان باب معاشرت با مارکسيست ها را باز کردند، به ويژه بعد از اين که سران آن ها دستگير شدند و در زندان با مارکسيست ها همبند شدند.
زندان، محل مناسبي براي طرح کردن بحث هاي به اصطلاح ايدئولوژيک با مارکسيستها بود. آن ها ابتدا از اعتقادات اسلامي خود کم و بيش، دفاع مي کردند، ولي در اثر ضعف فکري و اعتقادي در بحث با مارکسيست ها شکست خوردند و احساس کردند که افکار مارکسيست ها از آن ها قوي تر و ايده هاي آن ها معتبرتر و کارآمدتر است. گروهي از همين سران مجاهدين، از آغاز تغيير موضع دادند و رسماً اعلام کردند که مارکسيست ها و با اسلام مخالف هستند. گروه ديگري با اين که تحت تأثير واقع شده بودند، ولي به صلاح نديدند که اعلام مخالفت با اسلام کنند. اينان اظهار داشتند ما اسلام را مي پذيريم، ليکن بايد در اسلام اصطلاحاتي انجام گيرد و پروتستانتيسم اسلامي شکل گيرد. بر اين اساس معتقد بودند که ما بايد نام خدا و دين اسلام را بپذيريم، ولي از تأثير دين در مظاهر زندگي بپرهيزيم. از نظر آن ها مي بايست از اسلام و عقايد اسلامي تفاسير جديدي ارائه گردد و قرائت نويني نسبت به مسايل اعتقادي اسلام عرضه شود. به تعبير آن ها، احکام اسلام تاريخمند است و هرچند اين احکام از طرف خدا نازل شده است و زماني عمل به آن لازم بود اما ديگر وقت آن احکام سپري گشته و به درد امروز نمي خورد.
آيا ميان اين مباحث و مباحثي که در حال حاضر، گاهي از سوي برخي از به اصطلاح انديشمندان ونويسندگان در داخل کشور مطرح مي شود، مشابهتي به نظر مي رسديا نه؟ در صورتي که جواب مثبت است اين سخنان در حال حاضر از سوي چه کساني مطرح مي گردد؟
گروهي از مجاهدين خلق که در زندان هاي شاه بودند با پيروزي انقلاب اسلامي، از زندان آزاد شدند و به دليل آن که در طول سال هاي مبارزه، آگاهي هايي پيدا کرده بودند و داراي مدارک دانشگاهي بودند، سعي کردند دانشگاه ها را به تصرف خود درآورند و همين کار را هم کردند و به همين خاطر در آغاز پيروزي انقلاب اسلامي، صحنه ي دانشگاه جولانگاه سران مجاهدين خلق بود. آنان از طريق نصب تلويزيون هاي مداربسته در دانشگاه ها و نيز سخنراني درمراکز فرهنگي، فضاي فرهنگي کشور را در دست گرفتند و چون دم از اسلام و طرفداري از دين مي زدند، بسياري از مردم ساده و ناآگاه هم به آن ها علاقه مند شدند. سران اين جريان خود را طرفدار امام خميني رحمه الله معرفي کردند و حتي عکسي که سرکرده منافقين را، در کناريکي از فرزندان امام رحمه الله نشان مي داد و به در و ديوارها مي زدند. آنان از اين طريق وانمود کردند که با امام موافق و همراهند و اين اقدام، دامي براي انقلابيون بود تا آنان را فريب داده از حساسيت آن ها نسبت به اين جريان بکاهند.
از آن جا که حرکت هاي باطل سرانجام، فساد دروني خود را آشکار خواهند کرد، آنان به ترورهاي کور دست زدند. در همان زمان، در اقصي نقاط کشور و به ويژه در تهران، چهره هاي ديني، اعم از علما، ائمه جماعات، متدينين بازار و اقشار ديگري، به وسيله ي هواداران مجاهدين خلق ترور شدند و ناامني فزاينده اي پديد آمد. کار به جايي کشيده شد که متدينين صبح که از خانه بيرون مي آمدند، اميد برگشت نداشتند. حتي اشخاصي که سر و کاري با انقلاب نداشتند، اما از قيافه اي مذهبي برخوردار بودند، به دست مجاهدين خلق ترور شدند. اين ترورها، خشم عمومي مردم را بر ضد آن ها برانگيخت و با افشاگري هايي که از طرف ياران امام انجام گرفت، کار به جايي رسيد که ديگر جايي براي حضور خود در کشور نديدند و به ويژه بعد از فرار بني صدر به خارج، يکي پس از ديگري به طور قاچاق از کشور خارج شدند و اغلب آن ها در فرانسه اقامت گزيدند و در همان جا شروع به فعاليت بر ضد نظام جمهوري اسلامي کردند.
بنابراين، گروه مجاهدين خلق در ابتدا باانگيزه ي ملّي و اسلامي شکل گرفت ولي پس از مدتي، در اثر معاشرت با مارکسيست ها و نيز فقدان راهنماي فکري ديني، به انحراف کشيده شدند؛ بعضي از آن ها رسماً مرتد شدند واعلام الحاد کردند و بعضي ديگر هم، اگرچه در باطن به اسلام معتقد نبودند، اما در ظاهر تظاهر به اسلام مي کردند و به همين خاطر نام «منافق» به آن ها داده شد، زيرا در ظاهر، کم و بيش، اظهار طرفداري از اسلام مي کردند و حتي در اجتماعاتشان در فرانسه، عراق و کشورهاي ديگر، سعي مي کردند خانم هايشان با روسري ظاهر شوند تا نشان دهند که مسلمانند و احکام اسلامي را رعايت مي کنند.
قابل ذکر است که در زمان اقامت در فرانسه از کمک هاي دولت فرانسه نيز استفاده مي کردند، اما پس از مدتي به دليل قطع کمک ها، آن کشور را ترک و به عراق منتقل شدند و در دوران جنگ تحميلي اين به اصطلاح طرفداران وطن، که درصدد تشکيل يک دولت آزاد در ايران بودند، نقش ستون پنجم دشمن را ايفا کردند و براي دشممن متجاوز جاسوسي نمودند. وجود آن ها براي رژيم بعث عراق بسيار حائز اهميت بود؛ چرا که بسياري آدرس هاي اماکن مهم و حياتي در ايران آگاه بودند و همين امر مي توانست کمک بزرگي براي دولت بعث عراق باشد. از اين رو، آن رژيم، پايگاه ها و اردوگاه هايي در اختيار آن ها گذاشت و کمک هاي مالي فراواني به آن ها کرد. منافقين با استفاده از کمک هايي که از جاهاي مختلف به آن ها مي شد، توانستند عده اي را آموزش نظامي دهند و آماده جنگيدن شوند. حتي کشورهايي مثل آمريکا سلاح هايي در اختيار آن ها گذاشتند و ارتش مجهزي را براي خود تشکيل دادند. سرانجام در آن زمان که احساس کردند مردم پس از 8 سال جنگيدن، خسته شده اند و آمادگي دفاع از خود را ندارند، بايک حمله ي ناگهاني به ايران تجاوز نمودند، به اين اميد که ظرف دويا سه روز کشور را تصرف کنند. امام خميني رحمه الله بلافاصله دستور برخورد با آنان را صادر کرد و عمليات مرصاد براي سرکوبي منافقين متجاوز شکل گرفت. شکست آنان در اين عمليات، منجر به نااميدي آنان گرديد، هرچند هنوز نيز کمابيش به فعاليت مذبوحانه خود ادامه مي دهند.
البته استفاده از واژه نوين به اعتبار مقايسه ي آن گروه با مجاهدين خلق است و گرنه اين جريان منحرف نيز چيز تازه اي نيست و از آغاز پيروزي اين انقلاب، کم و بيش وجود داشت. در آن زمان بسياري از ايشان مصلحت خود را در اين ديدند که تظاهر به انقلابي بودن کنند، پسوندهايي مانند «اسلامي» و «انقلابي» و نظاير آن ها را با خود به يدک بکشند و چهره اي به ظاهر،کاملا اسلامي از خود ارائه دهند. اين گروه در دوران نهضت خود را به عنوان يک مسلمان انقلابي جازدند، در حالي که ايماني به عقايد و ارزش هاي اسلامي نداشته و ندارند.
البته همه آن ها در يک سطح نيستند، همان گونه که صدر اسلام نيز منافقين داراي درجات مختلفي بودند، ولي در اين جهت شريکند که به زبان، از نظام موجود حاکم در کشور به عنوان يک نظام اسلامي طرفداري مي کنند ولي در دل اعتقادي به نظام اسلامي ندارند. ممکن است بعضي از آن ها اعتقادي ولو کمرنگ به خدا داشته باشنديا به اصل اين که اسلام در چهارده قرن پيش از طرف خدا نازل شده و احکامي داشته است معتقد باشند، اما به اين که در حال حاضر نيز بايد احکام اسلام را، آن هم در سطح جامعه، اجرا کرد و دين مبين اسلام داراي احکام سياسي اجتماعي نيز هست، اعتقادي ندارند.
قدر متيقّن اين جريان، انديشه هاي سکولاريستي است و هيچک باور ندارند که دين بايد نقشي در زندگي اجتماعي و سياسي مردم داشته باشد. ممکن است بعضي از آن ها اعتقادي به خدا و اصل اسلام داشته باشند، ليکن معتقدند که اين اصل اسلام، متعلق به چهارده قرن پيش بوده و تاريخ مصرف آن گذشته است. اين دسته از افراد، از آن جا که در اوائل انقلاب صريحاً اعتقاد خود را بروز نمي دادند و گاهي در لفّافه مطالبي را اظهار مي داشتند، براي ديگران به سختي قابل شناسايي بودند و تنها کساني به ماهيت آنان پي مي بردند که هوشمند و ريزبين بودند.
بايد دانست که خطر اين جريان، به مراتب، از خطر دشمنان خارجي انقلاب بيشتر است و دشمنان بيروني نمي توانند بدون همراهي اين گروه ها به مقاصد خود دست يابند. از همين روست که امام خميني رحمه الله در مورد گروه هايي همچون نهضت آزادي، هشدار مي دهد و آنان را بدتر از منافقين و کفار مي داند. علي رغم اين که نخست وزير موقتي که امام در همان ايام آغاز نظام جمهوري اسلامي انتخاب کرد، از همين گروه بود، ولي همين امر زمينه را فراهم ساخت تا رفتار و ماهيت آنان، به تدريج، براي تمام مردم آشکار گردد. البته هنوز نيز گروه هايي اين خط مشي را مي پيمايند و تنها بدين جهت که بتوانند حرکت انحرافي آن گروه را دنبال کنند، با نام هاي ديگري به ميدان آمده اند که بايد مراقب آنان بود.
يکي از اقداماتي که اين جريان از ابتداي پيروزي نهضت اسلامي به دنبال آن بوده است، تحريف وقايع انقلاب به نفع خود است. اينان ارتباط امام خميني رحمة الله و اصل اين نهضت را منکر مي شوند و حرکت اسلامي مردم ايران را حرکتي ملي قلمداد مي کنند. از نظر اين جريان، اين حرکت ملي، از تلاش جبهه ي ملي به رهبري دکتر مصدق براي ملي کردن صنعت نفت آغاز شد و در مدت زماني اين حرکت هاي ملي صورت مي گرفت و گاهي نيز، از راه هايي همچون کودتاي 28 مرداد، سرکوب مي شد. از نظر اينان، هرچنديک روحاني به نام روح الله خميني اعلاميه هايي هم مي داد، ليکن اين حرکت، حرکتي ملي گرايانه بود که مردم براي اصلاح اقتصاد، افزايش ثروت و پيشبرد اهداف مادي شان صورت دادند و اين نهضت به هيچ وجه ربطي به دين نداشت.
اين جريان درصدد بود تا با تحريف تاريخ، نقش خود را پر رنگ جلوه دهد. اما تعابير مختلفي از امام خميني رحمه الله وجود دارد که به جهت تحريف اسلام، اين جبهه را جبهه ي مرتد دانسته است.139 پس از پيروزي انقلاب اسلامي، اينان در برابر لايحه ي قصاص، که درصدد محقق ساختن احکام قصاص در جامعه بود، موضع گرفتند و اين لايحه را، که ريشه در آيات صريح قرآن کريم داشت، غير انساني خواندند. در واقع، آنان احکام الهي را احکامي ضد انساني مي پنداشتند. امام در همان زمان در مقابل اين جريان به شدت ايستادند و سخنان صريحي عليه آنان ايراد فرمودند:
«من دو تا اعلاميه از جبهه ي ملي که دعوت به راهپيمايي کرده است، ديدم. در يکي از آن دو اعلاميه، جزء انگيزه اي که براي راهپيمايي قرار دادند، لايحه ي قصاص است؛ يعني مردم را دعوت کردند که مقابل لايحه قصاص بايستند ... قضيه ي قصاص در جاهايي از قرآن تصريح شده است و لايحه ي قصاص، همين مسايل قرآن است و در اين راهپيمايي که مسلمانها را به اصطلاح خودشان دعوت کرده اند، دعوت کرده اند که مردم قيام کنند در مقابل قرآن، مردم قيام کنند در مقابل احکام ضروريه اسلام. آن هايي که بعض جبهه ها هستند، تکليفشان معلوم است. آن ها از اول هم از آن وقتي که جمهوري اسلامي تأسيس شده است، مسأله اسلام پيش آن ها مطرح نبوده است و آنچه مطرح بوده است، اگر راست بگويند، همان ملي گرايانه بوده است و من در اين هم شک دارم، براي اين که افرادي که سردسته اين ها بودند، و به ملي گرايي معروف بودند، ما ديديم که بر ضدّ ملت اين ها قيام کردند، الان هم که در خارج هستند، دعوت مي کنند که بر ضد اين ملت، قدرت ها فعاليت کنند».140
بدين وسيله حکم ارتداد جبهه ملي از سوي امام صادر گرديد و از همان روز، اين جبهه، به جبهه ي مرتد شهرت يافت. در همان زمان بود که سران جبهه ملي، نظير لاهيجي، از ايران فرار کردند و به فرانسه، آمريکا و کشورهاي ديگر پناه بردند. اين جبهه هم اينک متشکل از گروه ها و احزاب مختلفي همچون حزب ملت، حزب پان ايرانيست، حزب نهضت آزادي و نظاير آن است.
بايد توجه داشت که اين جريان، از همان ابتداي نهضت نيز، به اسم مصلحت انديشي، پيشنهاد سازش با محمدرضاشاه را مطرح مي کردند. نظر آنان بر اين بود که امام خميني رحمه الله بهتر بود با شاه و سلطنت کنار آيد و در چارچوب حکومت شاه، خواسته هاي خود را بيان کند و فعاليت سياسي داشته باشد. اينان اظهار مي داشتند که ما با ايراد سخنراني، نوشتن کتاب، ارائه مباحث و اموري از اين قبيل زمينه را براي پيروزي در انتخابات فراهم مي سازيم و از اين طريق، حرف هايمان را به وسيله نمايندگان در مجلس مي زنيم و قانون را به گونه اي وضع مي کنيم که مطلوبمان باشد و اين چنين اهداف خود را پيش مي بريم.
اما امام برخلاف اين ديدگاه معتقد بود بايد در اين کشور اسلام حاکم باشد و قوانين اسلام اجرا شود و در اين راه حتي بايد خود را فداي اسلام کرد. او به خوبي مي دانست که نه دستگاه شاه و نه اربابان او، هيچ گاه به خواسته هاي مردم تن در نمي دهند؛ زيرا آن ها به دنبال هوس هاي خويش هستند، نه عملي ساختن خواسته هاي مردم. سوء استفاده هايي که درباريان و اطرافيان شاه از بيت المال داشتند، به حدي بود که هرگز حاضر نمي شدند از آن دست کشيده، منافع مردم را لحاظ کنند.
از اين رو در آن زمان که امام خميني رحمه الله در پاريس اقامت داشتند، گروهي از افراد منتسب به اين جريان، درصدد بودند تا خدمت ايشان رسيده، از ايشان تقاضا کنند که بپذيرد نايب السلطنه اي براي شاه تعيين شود تا به آنچه مقتضاي قانون اساسي آن زمان بود، عمل شود. يکي از اين افراد سيد جلال تهراني بود که در آن زمان، شخصيت بسيار برجسته سياسي کشور به شمار مي رفت. نظر او اين بود که شاه استعفا دهد و هيأتي براي بررسي و تعيين نايب السلطنه و اجراي قانون اساسي بر طبق قانون اساسي قبلي تشکيل شود. اما امام در پاسخ به درخواست او براي ملاقات، با صراحت فرمودند که او بايد ابتدا اعتراف کند که اين نظام نامشروع است و بايد از بين برود و گرنه اجازه ملاقات به او داده نخواهد شد.
ناگفته نماند که امام از همان زمان که انحراف آنان برملا شد درصدد بود آن ها را جذب و از افتادن در دامان منحرفين و مرتدين بازدارد. امام خميني، اولين نخست وزير دولت موقت را از همين نهضت آزادي ها انتخاب کرد و مهندس مهدي بازرگان را به اين سمت گمارد تا به آنان مهلت دهد که خود را با انقلاب منطبق نمايند و خويشتن را اصلاح کنند. علت اين مهلت دادن هم اين بود که آنان خود را مسلمان مي دانستند و اهل نماز و عبادت بودند و حتي اقداماتي نظير ساختن مسجد دانشگاه را در کارنامه ي خود داشتند. اما به اين نکته توجه نداشتند که به صرف خواندن قرآن و نماز، اسلام حقيقي تحقق نمي يابد. بلکه اسلام حقيقي، تسليم بودن در برابر تمامي فرمان هاي خداوند است. کسي نمي تواند ادعاي اسلام حقيقي کند اما يکي از احکام الهي را قبول نداشته باشد. قرآن کريم نيز با صراحت اعلان داشته است:
إِنَّ الَّذِين َكْفُرُونَ بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَيُرِيدُونَ أَن يفَرِّقُواْ بَيْنَ اللّهِ وَرُسُلِهِ وَيقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَيُرِيدُونَ أَن يتَّخِذُواْ بَيْنَ ذَلِكَ سَبِيلاًًًً أُوْلَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقًّا وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَابًا مُّهِينًا وَالَّذِينَ آمَنُواْ بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَلَمْ يفَرِّقُواْ بَيْنَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ أُوْلَئِكَ سَوْفَ يؤْتِيهِمْ أُجُورَهُمْ وَكَانَ اللّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا؛141 كسانى كه به خدا و پيامبرانش كفر مىورزند و مىخواهند ميان خدا و پيامبران او جدايى اندازند و مىگويند ما به بعضى ايمان داريم و بعضى را انكار مىكنيم و مىخواهند ميان اين [دو] راهى براى خود اختيار كنند، آنان در حقيقت كافرند و ما براى كافران عذابى خفتآور آماده كردهايم. و كسانى كه به خدا و پيامبرانش ايمان آورده و ميان هيچ كدام از آنان فرق نمىگذارند، به زودى [خدا] پاداش آنان را عطا مىكند و خدا آمرزنده مهربان است.
مروري بر سياست ها و موضع گيري هاي اين جريانات، پس از پيروزي انقلاب اسلامي داشته باشيد. آيا مي توانيد رگه هاي انحرافي جريانات مذکور را درحال حاضر در نظام جمهوري اسلامي، شناسايي کنيد؟ اين جريانات کدامند و هم اينک، موضع گيري آنان چگونه است؟ به نظر شما، چرا همواره حضرت امام رحمه الله نسبت به نفوذ اين گروه در بدنه ي نظام هشدار مي دادند؟
2. زمينه هاي تقويت مارکسيستي در ايران با رشد حزب توده همراه است، حزبي که مروج مکتب مارکسيسم و اعتقادات ماترياليستي بود و در اين جهت مراکز علمي و فرهنگي کشور را تا مدتي به تسخير خود درآورده بود. البته از سوي برخي از روحانيون آن زمان تلاش هايي براي سست کردن بنيان هاي فکري و اعتقادي آنان شکل گرفت.
3. جريان منافقين خلق، يکي از خطرناک ترين جريانات انحرافي بودند که در ظاهر اظهار طرفداري از اسلام و انقلاب مي کردند، ليکن از پشت به آن ها خنجر مي زدند.
4. گروه مجاهدين خلق در ابتدا با انگيزه ملي و اسلامي شکل گرفت، ولي پس از مدتي، در اثر معاشرت با مارکسيست ها و نيز فقدان راهنماي فکري ديني، به انحراف کشيده شدند؛ بعضي از آن ها رسماً مرتد شدند و اعلام الحاد کردند و بعضي ديگر هم، اگرچه در باطن خود به اسلام معتقد نبودند، اما در ظاهر تظاهر به اسلام مي کردند و لذا نام «منافق» به آن ها داده شد. اينان پس از پيروزي انقلاب اسلامي راه خود را از انقلاب جدا کردند و به دشمنان نظام پيوستند.
5. خطرناک ترين جريان انحرافي، جريان نفاق نوين است که از همان ابتدا، خود را در قالب نام جبهه ي ملي مطرح ساخت. اينان به زبان، از نظام موجود حاکم در کشور به عنوان يک نظام اسلامي طرفداري مي کنند، ولي در دل اعتقادي به نظام اسلامي ندارند.
6. هيچ يک از منافقين نوين، بر اين باور نيستند که دين بايد نقشي در زندگي اجتماعي و سياسي مردم داشته باشد. امام خميني رحمه الله در مورد انحرافات گروه هايي همچون نهضت آزادي، به شدت هشدار مي دهد و آنان را بدتر از منافقين و کفار مي داند.
1. پارسانيا، حميد، حديث پيمانه، پژوهشي در انقلاب اسلامي، قم: معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامي، چ1، 1376.
2. حسينيان، روح الله، چهارده سال رقابت ايدئولوژيک شيعه در ايران (1356 - 1343)، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامي، چ1، 1383.
3. روحاني، سيد حميد، نهضت امام خميني، ج3، تهران: مؤسسه ي چاپ و نشر عروج وابسته به مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني رحمه الله، چ5، 1382.
1. مقدمه
در کنار اين احزاب و گروه هاي کوچک، گروه هاي ديگري وجود داشتند که در ابتداي کاريا در طول مسير حرکت خود، به انحراف کشيده شده، درصدد برآمدند تا مبارزه ي اسلام خواهي مردم ايران را نيز دچار انحراف نمايد. جا دارد به برخي از اين گروه ها و جريانات منحرف اشاره شود تا شناسايي آن ها از يکديگر و متمايز ساختن آن ها از طرفداران اصيل انقلاب تسهيل گردد. قابل ذکر است از همان آغاز نهضت اسلامي، اين جريانات حرکت رو به رشد انقلاب اسلامي را تحت تأثير قرار مي دادند و در مقاطعي باعث سير نزولي در اين حرکت مي شدند. پس از پيروزي انقلاب اسلامي نيز اين گروه ها همچنان به فعاليت خود ادامه دادند و برخي از آن ها هم اينک نيز مسير انحرافي خود را مي پيمايند. در اين درس به برخي از اين گروه ها و جريانات اشاره خواهد شد تا خواننده اين نوشتار نسبت به جريانات سياسي، اطلاعي اجمالي به دست آورد.
2. جريانات مارکسيستي
روحانيت در آن زمان دچار ضعف جدي در اين زمينه بود؛ چرا که عملاً در حوزه هاي آن زمان، آنچه رواج داشت تنها فقه و اصول بود و بديهي است که تنها با چنين مباحثي نمي توان جواب اين همه مسايل را داد. شهيد مرتضي مطهري رحمه الله از معدود افراد و شايد پيشگام در اين جهت بود که اين خطر را احساس کرد و سعي کرد در خدمت مرحوم علامه طباطبايي رحمه الله، چنين مباحثي را مطرح سازد و با ارائه راه حل صحيح براي چنين مسايلي، ذهن جامعه را از انحراف نجات دهد. کتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم نتيجه ي چنين مباحثي بود که پاسخ محکمي به نوشته هاي سران حزب توده و ساير مارکسيست ها به حساب مي آمد. اين مبارزه با انديشه ي مارکسيستي تا دوران نهضت همچنان استمرار داشت و حتي تا اوايل انقلاب هم مارکسيست ها به صورت هاي مختلف فعال بودند؛ به طوري که در اوايل انقلاب، در دانشگاه ها و مطبوعات حضور جدي داشتند و مناظراتي نيز در آن زمان ميان آنان و متدينين انجام مي گرفت.
ولي بايد اين نکته را به ياد داشت که از همان دوران نهضت، هيچ کس مانند شهيد مطهري به ماهيت آنان پي نبرده بود و هرگز موافق مشارکت آنان در سرنوشت نهضت نبود. برخي معتقد بودند به جهت همسويي مارکسيست ها با انقلابيون در مبارزه با رژيم پهلوي، بايسته است که اختلافات اعتقادي خود را کنار گذاشته و در اين مسير همراه گردند. اما شهيد مطهري با اين مطلب مخالفت مي نمود و معتقد بود که بايد خط اسلام را از خط کفر جدا کرد؛ چرا که مبارزه ما براي اسلام است و نمي توان به بهانه ي همراهي در يک نهضت، چشمان خود را از باورها و ارزش هاي اسلامي بست. شهيد مرتضي مطهري در نهايت به دست همين افراد به شهادت رسيد. کساني که ايسان را ترور کردند، عناصري از گروه فرقان بودند که سردسته ي آنان از مدرسه ي فيضيه بود که گرايشات مارکسيستي داشت.
سران حزب توده از نخبگان دوران رژيم محمدرضاشاه به شمار مي رفتند و با سياست هاي جاري کشور موافق نبودند و بنا را بر مبارزه گذاشته بودند. البته اگرچه حزب توده در واقع، عامل و آلت دست استعمار شرق بود و بسياري از سران آن ها گرايش به شوروي سابق داشتند و مي خواستند ايران به يک کشور سوسياليستي ويکي از قمار شوروي تبديل شود، اما به هرحال افراد صادقي هم در ميان مارکسيست ها بودن که واقعاً براي رهايي از چنگال سلطه و استعمار انگليس و آمريکا راهي جز اين نمي ديدند که خودشان را به دامان شوروي بيندازند؛ يعني اين طور به آن ها القا شده بود که براي کشورهاي جهان سوم نظير ايران دو راه بيشتر وجود ندارد: يا بايد زير پرچم آمريکا باشند و يا زير پرچم شوروي تا بتوانند برضدّ ديگري مبارزه کنند.
در طيفي که گرايش چپي داشتند غير از حزب توده گروه هاي ديگري نيز مثل چريک هاي فدائي خلق، حزب کارگر، رستگار و انواع گروه ها و احزاب محلي در مناطقي همچون کردستان، آذربايجان، ترکمنستان و خوزستان وجود داشتند که وجه مشترک همه آن ها گرايش مارکسيستي بود.
جريانات مارکسيستي، هرچند که روز به روز، دچار افول شدند، ليکن هم اينک نيز رگه هايي از آن ها درجمهوري اسلامي به فعاليت خود ادامه مي دهند، آيا مي توانيد نمونه هايي را بيان کنيد که نشان دهنده حضور برخي جريانات مارکسيستي در عرصه هاي مختلف، و به ويژه عرصه هاي فرهنگي کشور مي باشد. در اين زمينه، با دوستان خود به گفت و گو بنشينيد.
3. جريان منافقين خلق
اينان به تدريج مسيري انحرافي را در پيش گرفتند و در ابتداي اين مسير، گروهي از آن ها منشعب شد که با تغيير ايدئولوژي، بر گرايشات ماترياليستي تکيه کرد. همين افراد بودند که حرکت هاي تروريستي اول انقلاب را شکل دادند، ولي با گذشت سالياني از انقلاب اسلامي، عمدتاً از کشور گريختند و در کشورهاي مختلف اروپايي و بعضاً در کشورهاي همسايه ايران مستقر شدند. به دليل مطرح بودن اين گروه در ابتداي نهضت اسلامي، جا دارد که شناخت بهتري از آن ها به دست آيد.
تاريخچه ي پيدايش منافقين که در آن زمان مجاهدين خلق ناميده مي شدند از اين قرار است که بعد از شروع نهضت حضرت امام رحمه الله بر ضد حکومت دست نشانده ي پهلوي و بعد از تبعيد ايشان به ترکيه و سپس به عراق، گروه هاي مختلفي درصدد مبارزه با دستگاه شاه برآمدند که بعضي آن ها از اول وابسته به خارج بودند مثل حزب توده که پيش از اين در مورد آن ها توضيحاتي ارائه گرديد. ولي گروه هاي ديگري بودند که دست کم همه يا اکثر آن ها در ابتدا چنين وابستگي هايي نداشتند و کساني بودند که واقعاً با انگيزه مبارزه مستقل حرکاتي را شروع کردند، اما بعضي از اين گروه ها از فعاليت هاي سياسي نااميد شدند و فکر فعاليت مسلحانه افتادند.
مجاهدين خلق، يکي از اين گروه ها بود. در بين بنيانگذاران اين گروه، کم و بيش، کساني بودند که واقعاً مسلمان بودند، نماز مي خواندند، و حتي اهل انفاق و گذشت بودند، ولي از لحاظ شناخت مباني فکري و اعتقادي اسلام و ارزش هاي اسلامي ضعيف بودند. بيشتر اين ها دانشجوياني بودند که در رشته هاي مختلف فني و مهندسي فارغ التحصيل شده و آماده فعاليت هاي سياسي بودند، ليکن چون مي ديدند فعاليت هاي حزبي و فعاليت هاي مسالمت آميز تحت فشار ساواک آن زمان راه به جايي نمي برد، به فکر فعاليت هاي مسلحانه افتادند.
اين گروه در آغاز فعاليت خود ايدئولوژي اي را براي گروهشان تدوين و اهداف خود را از مبارزه تشريح کردند. براي اين کار کساني درصدد برآمدند مطالعاتي در زمينه ي مسايل به اصطلاح مبارزه داشته باشند. به آن ها القا شده بود که همين طور که علوم مختلف متخصصاني دارد، علمي هم به نام مبارزه وجود دارد که متخصصان آن مارکسيست ها هستند و اگر کسي بخواهد با نظام هاي ديکتاتوري مبارزه کنند، بايد از ايده هاي مارکسيستي استفاده کند. از اين رو، با آن که مسلمان بودند، مدتي وقت خود را صرف مطالعه کتاب هاي مارکسيستي کردند. اندک اندک، برخي از آنان باب معاشرت با مارکسيست ها را باز کردند، به ويژه بعد از اين که سران آن ها دستگير شدند و در زندان با مارکسيست ها همبند شدند.
زندان، محل مناسبي براي طرح کردن بحث هاي به اصطلاح ايدئولوژيک با مارکسيستها بود. آن ها ابتدا از اعتقادات اسلامي خود کم و بيش، دفاع مي کردند، ولي در اثر ضعف فکري و اعتقادي در بحث با مارکسيست ها شکست خوردند و احساس کردند که افکار مارکسيست ها از آن ها قوي تر و ايده هاي آن ها معتبرتر و کارآمدتر است. گروهي از همين سران مجاهدين، از آغاز تغيير موضع دادند و رسماً اعلام کردند که مارکسيست ها و با اسلام مخالف هستند. گروه ديگري با اين که تحت تأثير واقع شده بودند، ولي به صلاح نديدند که اعلام مخالفت با اسلام کنند. اينان اظهار داشتند ما اسلام را مي پذيريم، ليکن بايد در اسلام اصطلاحاتي انجام گيرد و پروتستانتيسم اسلامي شکل گيرد. بر اين اساس معتقد بودند که ما بايد نام خدا و دين اسلام را بپذيريم، ولي از تأثير دين در مظاهر زندگي بپرهيزيم. از نظر آن ها مي بايست از اسلام و عقايد اسلامي تفاسير جديدي ارائه گردد و قرائت نويني نسبت به مسايل اعتقادي اسلام عرضه شود. به تعبير آن ها، احکام اسلام تاريخمند است و هرچند اين احکام از طرف خدا نازل شده است و زماني عمل به آن لازم بود اما ديگر وقت آن احکام سپري گشته و به درد امروز نمي خورد.
آيا ميان اين مباحث و مباحثي که در حال حاضر، گاهي از سوي برخي از به اصطلاح انديشمندان ونويسندگان در داخل کشور مطرح مي شود، مشابهتي به نظر مي رسديا نه؟ در صورتي که جواب مثبت است اين سخنان در حال حاضر از سوي چه کساني مطرح مي گردد؟
گروهي از مجاهدين خلق که در زندان هاي شاه بودند با پيروزي انقلاب اسلامي، از زندان آزاد شدند و به دليل آن که در طول سال هاي مبارزه، آگاهي هايي پيدا کرده بودند و داراي مدارک دانشگاهي بودند، سعي کردند دانشگاه ها را به تصرف خود درآورند و همين کار را هم کردند و به همين خاطر در آغاز پيروزي انقلاب اسلامي، صحنه ي دانشگاه جولانگاه سران مجاهدين خلق بود. آنان از طريق نصب تلويزيون هاي مداربسته در دانشگاه ها و نيز سخنراني درمراکز فرهنگي، فضاي فرهنگي کشور را در دست گرفتند و چون دم از اسلام و طرفداري از دين مي زدند، بسياري از مردم ساده و ناآگاه هم به آن ها علاقه مند شدند. سران اين جريان خود را طرفدار امام خميني رحمه الله معرفي کردند و حتي عکسي که سرکرده منافقين را، در کناريکي از فرزندان امام رحمه الله نشان مي داد و به در و ديوارها مي زدند. آنان از اين طريق وانمود کردند که با امام موافق و همراهند و اين اقدام، دامي براي انقلابيون بود تا آنان را فريب داده از حساسيت آن ها نسبت به اين جريان بکاهند.
از آن جا که حرکت هاي باطل سرانجام، فساد دروني خود را آشکار خواهند کرد، آنان به ترورهاي کور دست زدند. در همان زمان، در اقصي نقاط کشور و به ويژه در تهران، چهره هاي ديني، اعم از علما، ائمه جماعات، متدينين بازار و اقشار ديگري، به وسيله ي هواداران مجاهدين خلق ترور شدند و ناامني فزاينده اي پديد آمد. کار به جايي کشيده شد که متدينين صبح که از خانه بيرون مي آمدند، اميد برگشت نداشتند. حتي اشخاصي که سر و کاري با انقلاب نداشتند، اما از قيافه اي مذهبي برخوردار بودند، به دست مجاهدين خلق ترور شدند. اين ترورها، خشم عمومي مردم را بر ضد آن ها برانگيخت و با افشاگري هايي که از طرف ياران امام انجام گرفت، کار به جايي رسيد که ديگر جايي براي حضور خود در کشور نديدند و به ويژه بعد از فرار بني صدر به خارج، يکي پس از ديگري به طور قاچاق از کشور خارج شدند و اغلب آن ها در فرانسه اقامت گزيدند و در همان جا شروع به فعاليت بر ضد نظام جمهوري اسلامي کردند.
بنابراين، گروه مجاهدين خلق در ابتدا باانگيزه ي ملّي و اسلامي شکل گرفت ولي پس از مدتي، در اثر معاشرت با مارکسيست ها و نيز فقدان راهنماي فکري ديني، به انحراف کشيده شدند؛ بعضي از آن ها رسماً مرتد شدند واعلام الحاد کردند و بعضي ديگر هم، اگرچه در باطن به اسلام معتقد نبودند، اما در ظاهر تظاهر به اسلام مي کردند و به همين خاطر نام «منافق» به آن ها داده شد، زيرا در ظاهر، کم و بيش، اظهار طرفداري از اسلام مي کردند و حتي در اجتماعاتشان در فرانسه، عراق و کشورهاي ديگر، سعي مي کردند خانم هايشان با روسري ظاهر شوند تا نشان دهند که مسلمانند و احکام اسلامي را رعايت مي کنند.
قابل ذکر است که در زمان اقامت در فرانسه از کمک هاي دولت فرانسه نيز استفاده مي کردند، اما پس از مدتي به دليل قطع کمک ها، آن کشور را ترک و به عراق منتقل شدند و در دوران جنگ تحميلي اين به اصطلاح طرفداران وطن، که درصدد تشکيل يک دولت آزاد در ايران بودند، نقش ستون پنجم دشمن را ايفا کردند و براي دشممن متجاوز جاسوسي نمودند. وجود آن ها براي رژيم بعث عراق بسيار حائز اهميت بود؛ چرا که بسياري آدرس هاي اماکن مهم و حياتي در ايران آگاه بودند و همين امر مي توانست کمک بزرگي براي دولت بعث عراق باشد. از اين رو، آن رژيم، پايگاه ها و اردوگاه هايي در اختيار آن ها گذاشت و کمک هاي مالي فراواني به آن ها کرد. منافقين با استفاده از کمک هايي که از جاهاي مختلف به آن ها مي شد، توانستند عده اي را آموزش نظامي دهند و آماده جنگيدن شوند. حتي کشورهايي مثل آمريکا سلاح هايي در اختيار آن ها گذاشتند و ارتش مجهزي را براي خود تشکيل دادند. سرانجام در آن زمان که احساس کردند مردم پس از 8 سال جنگيدن، خسته شده اند و آمادگي دفاع از خود را ندارند، بايک حمله ي ناگهاني به ايران تجاوز نمودند، به اين اميد که ظرف دويا سه روز کشور را تصرف کنند. امام خميني رحمه الله بلافاصله دستور برخورد با آنان را صادر کرد و عمليات مرصاد براي سرکوبي منافقين متجاوز شکل گرفت. شکست آنان در اين عمليات، منجر به نااميدي آنان گرديد، هرچند هنوز نيز کمابيش به فعاليت مذبوحانه خود ادامه مي دهند.
4. منافقين نوين يا ملي گرايان
البته استفاده از واژه نوين به اعتبار مقايسه ي آن گروه با مجاهدين خلق است و گرنه اين جريان منحرف نيز چيز تازه اي نيست و از آغاز پيروزي اين انقلاب، کم و بيش وجود داشت. در آن زمان بسياري از ايشان مصلحت خود را در اين ديدند که تظاهر به انقلابي بودن کنند، پسوندهايي مانند «اسلامي» و «انقلابي» و نظاير آن ها را با خود به يدک بکشند و چهره اي به ظاهر،کاملا اسلامي از خود ارائه دهند. اين گروه در دوران نهضت خود را به عنوان يک مسلمان انقلابي جازدند، در حالي که ايماني به عقايد و ارزش هاي اسلامي نداشته و ندارند.
البته همه آن ها در يک سطح نيستند، همان گونه که صدر اسلام نيز منافقين داراي درجات مختلفي بودند، ولي در اين جهت شريکند که به زبان، از نظام موجود حاکم در کشور به عنوان يک نظام اسلامي طرفداري مي کنند ولي در دل اعتقادي به نظام اسلامي ندارند. ممکن است بعضي از آن ها اعتقادي ولو کمرنگ به خدا داشته باشنديا به اصل اين که اسلام در چهارده قرن پيش از طرف خدا نازل شده و احکامي داشته است معتقد باشند، اما به اين که در حال حاضر نيز بايد احکام اسلام را، آن هم در سطح جامعه، اجرا کرد و دين مبين اسلام داراي احکام سياسي اجتماعي نيز هست، اعتقادي ندارند.
قدر متيقّن اين جريان، انديشه هاي سکولاريستي است و هيچک باور ندارند که دين بايد نقشي در زندگي اجتماعي و سياسي مردم داشته باشد. ممکن است بعضي از آن ها اعتقادي به خدا و اصل اسلام داشته باشند، ليکن معتقدند که اين اصل اسلام، متعلق به چهارده قرن پيش بوده و تاريخ مصرف آن گذشته است. اين دسته از افراد، از آن جا که در اوائل انقلاب صريحاً اعتقاد خود را بروز نمي دادند و گاهي در لفّافه مطالبي را اظهار مي داشتند، براي ديگران به سختي قابل شناسايي بودند و تنها کساني به ماهيت آنان پي مي بردند که هوشمند و ريزبين بودند.
بايد دانست که خطر اين جريان، به مراتب، از خطر دشمنان خارجي انقلاب بيشتر است و دشمنان بيروني نمي توانند بدون همراهي اين گروه ها به مقاصد خود دست يابند. از همين روست که امام خميني رحمه الله در مورد گروه هايي همچون نهضت آزادي، هشدار مي دهد و آنان را بدتر از منافقين و کفار مي داند. علي رغم اين که نخست وزير موقتي که امام در همان ايام آغاز نظام جمهوري اسلامي انتخاب کرد، از همين گروه بود، ولي همين امر زمينه را فراهم ساخت تا رفتار و ماهيت آنان، به تدريج، براي تمام مردم آشکار گردد. البته هنوز نيز گروه هايي اين خط مشي را مي پيمايند و تنها بدين جهت که بتوانند حرکت انحرافي آن گروه را دنبال کنند، با نام هاي ديگري به ميدان آمده اند که بايد مراقب آنان بود.
يکي از اقداماتي که اين جريان از ابتداي پيروزي نهضت اسلامي به دنبال آن بوده است، تحريف وقايع انقلاب به نفع خود است. اينان ارتباط امام خميني رحمة الله و اصل اين نهضت را منکر مي شوند و حرکت اسلامي مردم ايران را حرکتي ملي قلمداد مي کنند. از نظر اين جريان، اين حرکت ملي، از تلاش جبهه ي ملي به رهبري دکتر مصدق براي ملي کردن صنعت نفت آغاز شد و در مدت زماني اين حرکت هاي ملي صورت مي گرفت و گاهي نيز، از راه هايي همچون کودتاي 28 مرداد، سرکوب مي شد. از نظر اينان، هرچنديک روحاني به نام روح الله خميني اعلاميه هايي هم مي داد، ليکن اين حرکت، حرکتي ملي گرايانه بود که مردم براي اصلاح اقتصاد، افزايش ثروت و پيشبرد اهداف مادي شان صورت دادند و اين نهضت به هيچ وجه ربطي به دين نداشت.
اين جريان درصدد بود تا با تحريف تاريخ، نقش خود را پر رنگ جلوه دهد. اما تعابير مختلفي از امام خميني رحمه الله وجود دارد که به جهت تحريف اسلام، اين جبهه را جبهه ي مرتد دانسته است.139 پس از پيروزي انقلاب اسلامي، اينان در برابر لايحه ي قصاص، که درصدد محقق ساختن احکام قصاص در جامعه بود، موضع گرفتند و اين لايحه را، که ريشه در آيات صريح قرآن کريم داشت، غير انساني خواندند. در واقع، آنان احکام الهي را احکامي ضد انساني مي پنداشتند. امام در همان زمان در مقابل اين جريان به شدت ايستادند و سخنان صريحي عليه آنان ايراد فرمودند:
«من دو تا اعلاميه از جبهه ي ملي که دعوت به راهپيمايي کرده است، ديدم. در يکي از آن دو اعلاميه، جزء انگيزه اي که براي راهپيمايي قرار دادند، لايحه ي قصاص است؛ يعني مردم را دعوت کردند که مقابل لايحه قصاص بايستند ... قضيه ي قصاص در جاهايي از قرآن تصريح شده است و لايحه ي قصاص، همين مسايل قرآن است و در اين راهپيمايي که مسلمانها را به اصطلاح خودشان دعوت کرده اند، دعوت کرده اند که مردم قيام کنند در مقابل قرآن، مردم قيام کنند در مقابل احکام ضروريه اسلام. آن هايي که بعض جبهه ها هستند، تکليفشان معلوم است. آن ها از اول هم از آن وقتي که جمهوري اسلامي تأسيس شده است، مسأله اسلام پيش آن ها مطرح نبوده است و آنچه مطرح بوده است، اگر راست بگويند، همان ملي گرايانه بوده است و من در اين هم شک دارم، براي اين که افرادي که سردسته اين ها بودند، و به ملي گرايي معروف بودند، ما ديديم که بر ضدّ ملت اين ها قيام کردند، الان هم که در خارج هستند، دعوت مي کنند که بر ضد اين ملت، قدرت ها فعاليت کنند».140
بدين وسيله حکم ارتداد جبهه ملي از سوي امام صادر گرديد و از همان روز، اين جبهه، به جبهه ي مرتد شهرت يافت. در همان زمان بود که سران جبهه ملي، نظير لاهيجي، از ايران فرار کردند و به فرانسه، آمريکا و کشورهاي ديگر پناه بردند. اين جبهه هم اينک متشکل از گروه ها و احزاب مختلفي همچون حزب ملت، حزب پان ايرانيست، حزب نهضت آزادي و نظاير آن است.
بايد توجه داشت که اين جريان، از همان ابتداي نهضت نيز، به اسم مصلحت انديشي، پيشنهاد سازش با محمدرضاشاه را مطرح مي کردند. نظر آنان بر اين بود که امام خميني رحمه الله بهتر بود با شاه و سلطنت کنار آيد و در چارچوب حکومت شاه، خواسته هاي خود را بيان کند و فعاليت سياسي داشته باشد. اينان اظهار مي داشتند که ما با ايراد سخنراني، نوشتن کتاب، ارائه مباحث و اموري از اين قبيل زمينه را براي پيروزي در انتخابات فراهم مي سازيم و از اين طريق، حرف هايمان را به وسيله نمايندگان در مجلس مي زنيم و قانون را به گونه اي وضع مي کنيم که مطلوبمان باشد و اين چنين اهداف خود را پيش مي بريم.
اما امام برخلاف اين ديدگاه معتقد بود بايد در اين کشور اسلام حاکم باشد و قوانين اسلام اجرا شود و در اين راه حتي بايد خود را فداي اسلام کرد. او به خوبي مي دانست که نه دستگاه شاه و نه اربابان او، هيچ گاه به خواسته هاي مردم تن در نمي دهند؛ زيرا آن ها به دنبال هوس هاي خويش هستند، نه عملي ساختن خواسته هاي مردم. سوء استفاده هايي که درباريان و اطرافيان شاه از بيت المال داشتند، به حدي بود که هرگز حاضر نمي شدند از آن دست کشيده، منافع مردم را لحاظ کنند.
از اين رو در آن زمان که امام خميني رحمه الله در پاريس اقامت داشتند، گروهي از افراد منتسب به اين جريان، درصدد بودند تا خدمت ايشان رسيده، از ايشان تقاضا کنند که بپذيرد نايب السلطنه اي براي شاه تعيين شود تا به آنچه مقتضاي قانون اساسي آن زمان بود، عمل شود. يکي از اين افراد سيد جلال تهراني بود که در آن زمان، شخصيت بسيار برجسته سياسي کشور به شمار مي رفت. نظر او اين بود که شاه استعفا دهد و هيأتي براي بررسي و تعيين نايب السلطنه و اجراي قانون اساسي بر طبق قانون اساسي قبلي تشکيل شود. اما امام در پاسخ به درخواست او براي ملاقات، با صراحت فرمودند که او بايد ابتدا اعتراف کند که اين نظام نامشروع است و بايد از بين برود و گرنه اجازه ملاقات به او داده نخواهد شد.
ناگفته نماند که امام از همان زمان که انحراف آنان برملا شد درصدد بود آن ها را جذب و از افتادن در دامان منحرفين و مرتدين بازدارد. امام خميني، اولين نخست وزير دولت موقت را از همين نهضت آزادي ها انتخاب کرد و مهندس مهدي بازرگان را به اين سمت گمارد تا به آنان مهلت دهد که خود را با انقلاب منطبق نمايند و خويشتن را اصلاح کنند. علت اين مهلت دادن هم اين بود که آنان خود را مسلمان مي دانستند و اهل نماز و عبادت بودند و حتي اقداماتي نظير ساختن مسجد دانشگاه را در کارنامه ي خود داشتند. اما به اين نکته توجه نداشتند که به صرف خواندن قرآن و نماز، اسلام حقيقي تحقق نمي يابد. بلکه اسلام حقيقي، تسليم بودن در برابر تمامي فرمان هاي خداوند است. کسي نمي تواند ادعاي اسلام حقيقي کند اما يکي از احکام الهي را قبول نداشته باشد. قرآن کريم نيز با صراحت اعلان داشته است:
إِنَّ الَّذِين َكْفُرُونَ بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَيُرِيدُونَ أَن يفَرِّقُواْ بَيْنَ اللّهِ وَرُسُلِهِ وَيقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَيُرِيدُونَ أَن يتَّخِذُواْ بَيْنَ ذَلِكَ سَبِيلاًًًً أُوْلَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقًّا وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَابًا مُّهِينًا وَالَّذِينَ آمَنُواْ بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَلَمْ يفَرِّقُواْ بَيْنَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ أُوْلَئِكَ سَوْفَ يؤْتِيهِمْ أُجُورَهُمْ وَكَانَ اللّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا؛141 كسانى كه به خدا و پيامبرانش كفر مىورزند و مىخواهند ميان خدا و پيامبران او جدايى اندازند و مىگويند ما به بعضى ايمان داريم و بعضى را انكار مىكنيم و مىخواهند ميان اين [دو] راهى براى خود اختيار كنند، آنان در حقيقت كافرند و ما براى كافران عذابى خفتآور آماده كردهايم. و كسانى كه به خدا و پيامبرانش ايمان آورده و ميان هيچ كدام از آنان فرق نمىگذارند، به زودى [خدا] پاداش آنان را عطا مىكند و خدا آمرزنده مهربان است.
مروري بر سياست ها و موضع گيري هاي اين جريانات، پس از پيروزي انقلاب اسلامي داشته باشيد. آيا مي توانيد رگه هاي انحرافي جريانات مذکور را درحال حاضر در نظام جمهوري اسلامي، شناسايي کنيد؟ اين جريانات کدامند و هم اينک، موضع گيري آنان چگونه است؟ به نظر شما، چرا همواره حضرت امام رحمه الله نسبت به نفوذ اين گروه در بدنه ي نظام هشدار مي دادند؟
5. خلاصه و نتيجه گيري
2. زمينه هاي تقويت مارکسيستي در ايران با رشد حزب توده همراه است، حزبي که مروج مکتب مارکسيسم و اعتقادات ماترياليستي بود و در اين جهت مراکز علمي و فرهنگي کشور را تا مدتي به تسخير خود درآورده بود. البته از سوي برخي از روحانيون آن زمان تلاش هايي براي سست کردن بنيان هاي فکري و اعتقادي آنان شکل گرفت.
3. جريان منافقين خلق، يکي از خطرناک ترين جريانات انحرافي بودند که در ظاهر اظهار طرفداري از اسلام و انقلاب مي کردند، ليکن از پشت به آن ها خنجر مي زدند.
4. گروه مجاهدين خلق در ابتدا با انگيزه ملي و اسلامي شکل گرفت، ولي پس از مدتي، در اثر معاشرت با مارکسيست ها و نيز فقدان راهنماي فکري ديني، به انحراف کشيده شدند؛ بعضي از آن ها رسماً مرتد شدند و اعلام الحاد کردند و بعضي ديگر هم، اگرچه در باطن خود به اسلام معتقد نبودند، اما در ظاهر تظاهر به اسلام مي کردند و لذا نام «منافق» به آن ها داده شد. اينان پس از پيروزي انقلاب اسلامي راه خود را از انقلاب جدا کردند و به دشمنان نظام پيوستند.
5. خطرناک ترين جريان انحرافي، جريان نفاق نوين است که از همان ابتدا، خود را در قالب نام جبهه ي ملي مطرح ساخت. اينان به زبان، از نظام موجود حاکم در کشور به عنوان يک نظام اسلامي طرفداري مي کنند، ولي در دل اعتقادي به نظام اسلامي ندارند.
6. هيچ يک از منافقين نوين، بر اين باور نيستند که دين بايد نقشي در زندگي اجتماعي و سياسي مردم داشته باشد. امام خميني رحمه الله در مورد انحرافات گروه هايي همچون نهضت آزادي، به شدت هشدار مي دهد و آنان را بدتر از منافقين و کفار مي داند.
1. پارسانيا، حميد، حديث پيمانه، پژوهشي در انقلاب اسلامي، قم: معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامي، چ1، 1376.
2. حسينيان، روح الله، چهارده سال رقابت ايدئولوژيک شيعه در ايران (1356 - 1343)، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامي، چ1، 1383.
3. روحاني، سيد حميد، نهضت امام خميني، ج3، تهران: مؤسسه ي چاپ و نشر عروج وابسته به مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني رحمه الله، چ5، 1382.
پي نوشت ها :
138.مائده (5)، 52 و 53.
139.امام خميني رحمه الله، صحيفه ي امام(بيانات، پيام ها، مصاحبه ها، احکام، اجازات شرعي و نامه ها)، ج 14، ص 461.
140.همان، ص 449.
141.نساء (4)، 150 – 152.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}